همسر ویکتور او را ترک می کند و در همان روز شغل خود را از دست می دهد. افسرده ، او سعی می کند کسی را پیدا کند که به غم و اندوه خود گوش کند ، اما تنها شخصی که آماده نشان دادن همدلی است ، میشو ساده و ذهن است که ویکتور آن را تحریک کننده می داند.