یک پسر جوان برای گذراندن تابستان با خاله های خود در جنوب می رود. او خود را به سمت جسیکا جلب می کند ، که خاله های دیگر آن را "آهسته" توصیف می کنند ، و او در نهایت کشف می کند که بیشتر از آنکه چشم را ملاقات کند ، به جسیکا و عمه های دیگرش وجود دارد.