
کوچکترین دختر ویکتور دیاز، لولا، باید قبل از نزدیک شدن به تولدش با مردی ازدواج کند که پدرش تایید کرده باشد تا پول نقدی را که مادرش کنار گذاشته است، برای همیشه از دست بدهد. بنابراین او عیسی، کارگر روزمزد را برمی دارد و به او 100 دلار پیشنهاد می دهد...