ویکتور مشکلاتی دارد: با کار، با پسرش، به خاطر پسرش. از نگرانی، به جنگل فرار می کند، دور از همه، در خانه ای منزوی مستقر می شود. هنگامی که در حال شکار است، به دلیل انفجار یک فشنگ در تفنگ، او نشانه خود را از دست می دهد ...