باچو، مرد جوانی که آرزو دارد تاجر شود، در یک بحران بزرگ قرار دارد. خانوادهاش او را مجبور میکنند که به خلیج برود اما او حاضر نیست تصمیم خود را تغییر دهد. هنگامی که قرنطینه اعمال می شود، او در اعمال خود تجدید نظر می کند.